گرمای دستان تو
نشستن در کافه ای دنج
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ که با نگاه تو شیرین می شود
تمام چیزی است که آرزوی آن را دارم …
جملات عاشقانه راجب قهوه
دلم تنگ میشود
گاهی برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
مصطفی مستور
******
اشعار عاشقانه قهوه
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
******
دلنوشته های کافه
زیر بارون بهاری توی کافه
پیشه تو بودن برای من مثل یه رویاست
******
متن عاشقانه قهوه
قهوه چشمان توست
تیره، تلخ، اما آرام بخش و اعتیاد آور
******
متن سنگین درباره قهوه
دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد
یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد …
******
دلم خلوتی ساده می خواهد …
چند خطی شعر فروغ فرخزاد
با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، کہ پایان هر قطعہ
دستش را زیر چانہ بزند و بگوید:
باز هم بخوان…
******
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رخش قهوه شود آب حیات
عکس رخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات
عباس صبوحی
******
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم
محمد علی بهمنی
******
یک حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ شیرین نمی شود
دو حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ شیرین نمی شود
سه حبه، چهار، پنج…
اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ
نه …
اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمی شود
******
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی …
******
من سالهای سال از این خانه
بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
روزبه بمانی
******
جملات عاشقانه کافه تنهایی
کافه را گرد دلتنگی گرفته
صندلی های خالی
فنجان هایی از تنهایی لبریز
******
قهوه چی زیاد قهوه ام را شیرین نکن
طعم روزگارم کم از تلخی قهوه ات نیست
******
اینایی که از پاییز بد می گن
نرفتن تو حیاط خلوت بشینن یه فنجون قهوه اسپرسو بنوشن
که بفهمن پاییز یعنی چی
******
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم
خودت نیستی، خیالت که هست …
******
کافه چی بر روی میزها شعر می نویسد
اینجا طعم دلتنگی ها از قهوه هم تلخ تر است … !
******
از صدای تو خوشحال میشدم
که از گلوی گنجشک کوچکی بیرون میپرید
با آن قهوه ام را میخوردم
سیگارم را میکشیدم
و پرواز میکردم
اشعار نزار قبانی
******
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشسته ی صبح
مشاجره ی عصر
پنجره ای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوه ای دیگر بنوشیم
ایرج ضیایی
******
متن زیبا با موضوع قهوه
من سرد
هوا سرد
برف سرد
زمستان سرد
تو با من سرد
دنیای من سرد
همه چیز سرد
ولی فنجان قهوه ام گرم
این تضاد برای یک لجظه مرا به آرامش می برد
******
استاتوس قهوه
چه روزی است امروز
قهوه ای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
حسین منزوی
******
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است
گروس عبدالملکیان
******
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را
که نمی شود تنهایی خورد
مریم نوابی نژاد
******
هی کافه چی!
میزهایت را تک نفره کن!
نمی بینی؟! همه تنهاییم …
******
اگر می دانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه
منهای شیرین زبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتاب بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوه ات دارد سرد میشود
و طاقت آفتاب نشسته بر صندلیات طاق ..
عباس صفاری
******
کافه چی
امشب قهوه نمی خواهم
فقط بگو امروز به کافه ات سر زد؟
روی کدام صندلی نشست؟
آهای کافه چی حواست هست؟
قهوه نمی خواهم جواب می خواهم !
******
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم شیری شود
فرهاد اتقیایی
******
آدما میان و میرن، دنیای ما مثل کافه س
بغض شو بشکنه با اشک، هر کی از کافه کلافه س
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه
مهدی ایوبی
******
فنجون قهوه تو، از اشک پر نکن، رو میز کافه ها دنبال من نگرد
از قهوه های ترک بوئی نمیبری، دنبال رد پا تو فال من نگرد
این قصه کهنه شد، این عشق دیگه مرد، برگشتی و کسی دیگه تو کافه نیست
برگشتی و کسی اینجا نمونده و از دیر کردنت هیشکی کلافه نیست
فنجون فال تو از اشک پر شده، رو میز کافه ای که باورت نکرد
دیوونگی نکن، تو فکر من نباش، دنبال من نیا، دنبال من نگرد
محمد نویری
******
هی تلخ میشود ته فنجان نگاه تو
در گیر و دار عصر خیابان نگاه تو
هی چرخ میزند پی آن فال لعنتی
تعبیر میشود وسط آن نگاه تو
عکس درون فال به اندوه میرسد
تصویر او که رفت میان نگاه تو
در انعکاس نور نئونهای لعنتی
هی غرق می شود ته فنجان نگاه تو
طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه، خسته و بی جان نگاه تو
******
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانی
همان قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی
تو را نوشیده ام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی
نمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعر آن را نمیخوانی
تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی
که میخواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعهی یخکرده از آنی
نیلوفر عاکفیان
******
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازی های بزرگ
من فقط به چشمانت
پل ورلن
******
نمی توانم زیست بی تنفس هوایی که تو تنفس میکنی
و خواندن کتابهایی که تو میخوانی
و سفارش قهوه ای که تو سفارش میدهی
و شنیدن آهنگی که تو دوست داری
و دوست داشتن گلهایی که تو میخری
نزار قبانی
برگردان : تراب حق شناس